جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، فانوس، چروند، چراغ پرهیز، قندیل، چراغ واره، چراغ بادی، چراغدان، چراغبانه، مردنگی
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، فانوس، چَروَند، چِراغ پَرهیز، قِندیل، چِراغ وارِه، چِراغِ بادی، چِراغدان، چِراغبانه، مَردَنگی
چراغ کم نور. (آنندراج). عبارت از چراغ بی فروغ. (غیاث). کنایه از چراغ کم سو و کم نور: خدایا سینه ای بی سوز دارم دلی همچون چراغ روز دارم. وحید (از آنندراج). ، آفتاب. (آنندراج ناظم الاطبا). کنایه از آفتاب. (غیاث) : صرصر آهم چراغ روز را خاموش کرد موج اشکم آسمان را حلفه هادر گوش کرد. ؟ (از آنندراج)
چراغ کم نور. (آنندراج). عبارت از چراغ بی فروغ. (غیاث). کنایه از چراغ کم سو و کم نور: خدایا سینه ای بی سوز دارم دلی همچون چراغ روز دارم. وحید (از آنندراج). ، آفتاب. (آنندراج ناظم الاطبا). کنایه از آفتاب. (غیاث) : صرصر آهم چراغ روز را خاموش کرد موج اشکم آسمان را حلفه هادر گوش کرد. ؟ (از آنندراج)
دهی است از دهستان احمدآبادبخش تکاب شهرستان مراغه که در 32هزارگزی شمال خاوری تکاب و 6هزارگزی راه ارابه رو نصرت آباد به تکاب واقعشده، کوهستانی و مالاریائی است و 611 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سارها، محصولش غلات، بادام، حبوبات و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است در دو محل بفاصله دو هزار متر بنام ’چراغ تپه بالا و پائین’ مشهور و سکنۀ ’چراغ تپۀ پائین’ 104 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان احمدآبادبخش تکاب شهرستان مراغه که در 32هزارگزی شمال خاوری تکاب و 6هزارگزی راه ارابه رو نصرت آباد به تکاب واقعشده، کوهستانی و مالاریائی است و 611 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سارها، محصولش غلات، بادام، حبوبات و کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است در دو محل بفاصله دو هزار متر بنام ’چراغ تپه بالا و پائین’ مشهور و سکنۀ ’چراغ تپۀ پائین’ 104 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
چراغدان را گویند. (برهان) (آنندراج). چراغدان. (ناظم الاطباء). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چراغواره. چراخواره. جاچراغی. چراغدان. رجوع به چراخواره و چراغواره شود، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغپا
چراغدان را گویند. (برهان) (آنندراج). چراغدان. (ناظم الاطباء). بعربی مشکوه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چراغواره. چراخواره. جاچراغی. چراغدان. رجوع به چراخواره و چراغواره شود، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغ. چراغپا
ظاهراً خاقانی در بیت ذیل بمعنی شعله و سوز آه، شعلۀ دم، روشنی دم ونفس و آه مشتعل و فروزان آورده: با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم. خاقانی
ظاهراً خاقانی در بیت ذیل بمعنی شعله و سوز آه، شعلۀ دم، روشنی دم ونفس و آه مشتعل و فروزان آورده: با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم. خاقانی